۱۶۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهر شهیدان خدا» ثبت شده است

شهید حمید اتحادی

شهید حمید اتحادی

نام پدر: بمانعلی

تاریخ تولد : ۱۳۴۵/۱/۱

محل تولد:خوراسگان

محل شهادت: منطقه بستان

تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۹/۸

زندگینامه

با تولد پر از زلال نور خود که همراه با گلبانگ اذان نیمروز بود، خاک خوراسگان را بهار سال ۱۳۴۵ زینت داد. در گلشن مهر مادری، در نخستین بار سرسبز زندگی بر روی زندگی لبخند زد اما روزگار حاسد، او را از داشتن مادر مهربانش محروم کرد و او ماند و پدری درمانده و تنها. با تلاشی کودکانه دوره ابتدایی را پشت سر گذاشت و در مقطع راهنمایی، همزمان با اوج گرفتن جنگ، ترک تحصیل کرد و به پیشه تراشکاری روی آورد و همزمان در فصول برداشت همراه پدر کشاورزی می کرد. در عصر ستم و بحران خشم انقلابی، با وجود کمی سن پا به میان انبوه جمعیت انقلابی گذاشت و شعارهای انقلاب را بر سینه چاکدار دیوارهای غمدیده شهر حک کرد و اعلامیه و نوارهای پیر خدا را در بین مردم پخش نمود و مشت محکم خود را بر عارض ستم کوبید. به هنگامی که علم اسلام افراشته شده «حمید» با عضویت در بسیج به فعالیت های خود تداوم بخشید. با فوران حملات تجاوزگرانه ابلیس بر قلب تبار تدین، وی که نبوغ مردانگی در چهره اش می درخشید بی قرار کسب رضایت پدر برای حضور در قرارگاه بود اما تک فرزند بودن و صغر سن از دلایل ممانعت پدر برای رفتن او به جبهه بود؛ لذا با جعل امضای پدر به خیل سرفرازان پیوست و مدت ۶۳ روز در مصاف با خصم لئیم از مرزهای اسلامی پاسداری کرد.سرانجام در تاریخ ۱۳۶۰/۹/۸ در منطقه «بستان» در اثر برخورد ترکش، سر تعظیم در طریق حق فرود آورد و برای همیشه همجوار آسمانیان گشت. فرازی چند از وصیت نامه شهید بزرگوار:

«... شما که دم از اسلام می زنید آیا تا به حال شده است که یک ساعت مثل علی(ع) زندگی کنید و نان و نمک بخورید و برای اسلام شمشیر زنید و شکر خدا را بکنید؟ »

شهید حسن ابوالحسنی

شهید حسن ابوالحسنی

نام پدر: بمانعلی

تاریخ تولد : ۱۳۴۴/۲/۶

محل تولد:خوراسگان

محل شهادت: خوزستان

تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۳/۲۱

زندگینامه

سال ۱۳۴۴ در دیاری که مردمان از دل زاینده رودش زندگی و هستی بر می گرفتند؛ به زمینیان پیوست. در نگارخانه الست، آنگاه که نقاش ازل به کلک خداوندی اش زیباترین نقوش را بر بوم آفرینش کشید ، حسن را نگارگری عشق خویشتن آموخت. این چنین شد که وی در شب های تنهایی خویش، با خامه خیال بر صحیفه ی دل نقش دلدار می کشید و با سودای عشقش هستی را رنگین می کرد و بر آن بود تا زیباترین نشان را بر پیکر هستی نشاند آنگونه که تحسین همگان را برانگیزد؛ پس سر در امر دلدار سپرد تا هر چه او گوید به دیده منت به جای آورد. به گاه نیایش، سر عبودیت بر استان الوهیت می سایید و با مرور صحیفه حق، آرامش را حاکم بر وجودخویش می کرد. او که در هلهله غریب زندگی، عشق را پاسخ گفته و در جمع عاشقان کوی یار جای گرفته بود، دستان مهربانش نوید محبت می داد و خلق خوشش مژده متانت و احترام. به گاه آموختن یک چند- تا پایان مقطع ابتدایی - طفل وجود را به آموزگار دانایی سپرد تا سطر سطر کتاب معرفت را در لابه لایه های ذهنش جای دهد. پس از آن در جرگه بیدار دلان جای گرفت و همان گونه که از ژرفای نگاهش اشکار بود تنها خود را نمی بیند ازینرو به گاه تاختن دشمن از میهن دفاع کرد و در مکتب حسین (ع) با دم الهی او عشق، شهادت و ایثار را فرا گرفت. یکسال با قبول مسئولیت های متعدد چون ارپیچی زنی، تکاوری، غواصی و ... در راه پر مخاطره اما نورانی حسین (ع) گام برداشت و آتش قهر خداوند را به تصویر کشاند تا اینکه سرانجام سال ۱۳۶۶ در منطقه «مائوت»، در اثر اصابت تیری به شکمش اذن دخول به حریم کبریا یافت.

شهید محمدرضا ابراهیمی

سال ۱۳۴۴ پا به عرصه وجود نهاد. صبوحی زاده میخانه عشق بود و چون خمار آلودگان می پرست، جام چشم ساقی او را از خود بیخود نموده بود اما می بایست پرده مخموری جان را می درید تا همگان به مستی وی ایمان می آوردند. او از این رو در میخانه عشق با قامت دو تای تمنا عاشقانه می گریست و ترانه توحید را زمزمه می نمود تا سبوی دل را از باده مهر اهل بیت (ع) سرشارتر نماید. اهل دلی بود که رفع نیاز همگان را مقدم بر امور خویش می دانست و خلق خوشش همواره نوید تقسیم دلش با تهیدستان بود. به گام آموختن یک چند - تا دوم راهنمائی - سوار بر سمند تیزپای معرفت به وادی دانائی قدم نهاد. با شنیدن ندای هل من معین مردی از تبار نور و روشنائی، عاشقانه وی را پاسخ گفت تا همچون دیگران آئینه دار پیر خمین گردد. سپس همزمان با آغاز سرکشی منافقین کوردل، چون دلیران پاک باخته به سرکوبی آنان شتافت. در این بین یکبار نیز مجروح گردید اما هیچ چیز او را از هدفش دور نساخت تا اینکه در سال ۱۳۶۳ پس از هفتاد و پنج روز ظلمت روبی به عنوان فرمانده نیروهای دیوان دره در کردستان، با مجروح شدن از ناحیه پا و سر و کتف و دست، ندای حق را لبیک گفت و در کوی یار ساکن شد.

شهید ناصر ستاریان

شهید ناصر ستاریان
نام پدر: محمد
تاریخ تولد : ۱۳۳۷/۳/۵
محل تولد:خوراسگان
محل شهادت: ام الرصاص
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۴

زندگینامه
غنچه وجودش در سال ۱۳۳۷ شکوفا شد، همراه برادر - رسول - گام زدن در راه رسیدن به چشمه حکمت الهی را آغاز کرد و هیچ گاه حقیقت وجودش را به غیبت و بدگویی نیالود و برعکس با حسن خلقش زبانزد همه شد . در جلسات حوزوی «آیت الله قرائتی» و «حاج آقا محمودی» حاضر می شد و با شروع انقلاب از آنان خط می گرفت. در جهت دستیابی به معرفت حق، پنج سال به تحصیل پرداخت و با اوج گیری نهضت از درس کناره گرفت. پس از به ثمر نشستن نهضت، «پایگاه بسیج مسجد القائم» را در محله سفلی خوراسگان بنیان گذارد. پس از آن شش ماه به «کردستان» رفت تا چهره میهن را از وجود ضد انقلاب پاک کند.اواخر سال ۱۳۶۱، همسفر زندگی را انتخاب نمود و پس از مدتی با ورود دشمن خونخوار به خاک میهن ، عازم میدان نبرد شد چرا که معتقد بود تا ظلم در جهان هست و مظلومی در چنگال ظالم گرفتار است ، نباید اسلحه را بر زمین گذارد. سرانجام بر سر همین عقیده بود که سال ۱۳۶۵ در «ام الرصاص» پس از پنج ماه عاشقانه جنگیدن، در اثر اصابت ترکش به سر نازنینش شهد نوشین شهادت را سرکشید.

فرازی چند از وصیت نامه شهید بزرگوار:
«... از شما می خواهم که با حضور فعال خود در جامعه به مسائل روز آگاه شوید. همانطور که در گذشته با حضور خود در صحنه، انقلاب را به پیروزی رساندید، امروز لازم است که در نماز جماعت و نماز جمعه و راهپیمایی ها و مراسم تشییع شهدا با وحدت بیشتر حضور یابید. همانطور که رزمندگان اسلام با فداکاری و ایثار در برابر دشمن ایستاده اند، شما هم در پشت جبهه، این سنگرها را به ویژه سنگر عشق و شهادت یعنی بسیج را حفظ کنید....»

سردار شهید حاج رضا امانی

( برای دریافت پوستر در ابعاد و کیفیت اصلی کلیک کنید )

سردار شهید حاج رضا امانی


زندگینامه:

شهید حاج رضا امانی فرزند نوروزعلی ، در تاریخ بیست و هشتم فروردین ماه سال 1339 در اصفهان دیده به جهان گشود، وی دوران نوجوانی خویش را با مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی سپری نمود. با پیروزی انقلاب به نهاد مقدس سپاه وارد شد و از آن طریق به کردستان اعزام گردید و با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه اصفهان به عنوان پاسدار به مناطق عملیاتی جنوب اعزام شد. شهید حاج رضا ، تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند. سال1361 ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. او از تعلق به دنیا و هوا و هوس های دنیوی به دور بود،و یکپارچه درفکرخدمت و فعالیت در راه خدا بود.