مثل کولی ها گوشه سنگر دور هم نشسته بودیم. سرهایمان را کرده بودیم توی هم و حرف می زدیم.سنگر پر از بچه های اذربایجانی بود. نگاهمان می کردند و ترکی حرف می زدند. هر کدامشان به اندازه سه نفر ما بودند؛چاق و گنده. حاج بابایی گفت: بچه ها خیلی مواظب باشیم! دعوا بی دعوا! شوخی بی شوخی! اگر یکی از ان ها یک سیلی محکم به گوش یکی از ما اولا کله ی طرف که کنده می شود هیچ!

رحیمی گفت: دوما باید سه روز توی بیمارستان بخوابد!

غلام حسین گفت: سوما یک سال باید با گوش کر زندگی کند.

داشتیم می خندیدیم که سنگر تاریک شد. یکی از انها بود. زیر زمین بود و او می خواست از پله ها پایین بیاید