آهای بگیرش - اهای اسرائیلی- کمک! کمک کنید! یه بعثی اومده داخل سنگر.
اکبر کاراته داد می کشید و این ها را می گفت.
فرمانده که از دور اکبر را می دید ابروهایش را هم درهم کشید و گفت: چه خبره؟ چی شده؟
اکبر دوتا دستش را گذاشت دور دهانش و بلند گفت: اقای قیصری یک اسرائیلی اومده توی سنگر.
مجید که کنار تانک اب نشسته بود .بلند شد. چپ چپ اکبر کاراته نگاه کرد و گفت: اهای نفله چرا دروغ می گی؟ اسرائیلی سگ کی باشه که بیاد توی این سنگر.
اکبر کاراته دولا شد. کف دستهایش را گذاشت روی زانو هایش غش غش خندید و گفت: بابا یکی برسه به دادم.