( برای دریافت پوستر در ابعاد و کیفیت اصلی کلیک کنید )
شهید آیت الله عطاءاله اشرفی اصفهانی
نماینده امام خمینی (ره) و امام جمعه کرمانشاه
زندگی نامه:
آیتالله
اشرفى اصفهانى در سال 1281ش در خمینى شهر (سده) اصفهان در خانوادهاى
روحانى متولد شد. شهید اشرفى تحصیلات ابتدایى مقدماتى را در خمینىشهر
گذرانده و در سن 12 سالگى جهت ادامه تحصیل راهى اصفهان شد و طى حدود ده سال
از محضر علمایى چون آیتالله سید مهدى درچهاى، آیتالله سید محمد
نجفآبادى، مرحوم فشارکى و مرحوم مدرس استفاده کردند. ایشان دوران طلبگى
خود را با نهایت عسرت و مشقت اقتصادى گذراند و در مدتى که در حوزه اصفهان
بودند هر هفته فاصله میان اصفهان تا خمینىشهر را که دوازده کیلومتر بود طى
مىکردند، خود مىفرمود: دوشنبه خوراکم تمام مىشد، سهشنبه دو ریال پولم
را خرج مىکردم، چهارشنبه که آخرین روز تحصیل بود بدون پول و غذا
مىگذراندم.
ایشان در توصیف شرایط تحصیلاتش در اصفهان مىگوید: در زمانى در حجرهاى با سه نفر دیگر در مدرسه نوریه اصفهان زندگى مىکردیم. بسیارى از روزها نه چاى داشتیم نه نفت و نه قند. براى مطالعه در شب از نور چراغ نفتى توالتهاى مدرسه استفاده مىکردم. در روزهاى جمعه به یکى از مساجد دورافتاده اصفهان مىرفتم و از صبح تا عصر در آن مسجد درسهاى یکهفته را دوره مىکردم، در مدت دوازده ساعتى که آنجا مطالعه مىکردم، غذاى من فقط مقدارى دانه ذرت برشته بود.در سال 1302ش در سن بیست سالگى جهت ادامه تحصیل و نیل به مقامات عالیه و دینى رهسپار حوزه علمیه قم گردید. در سال 1335 شهید اشرفى بنا به دستور مرحوم آیتالله بروجردى جهت تبلیغ و نشر معارف و احکام دین و تقویت بنیه دینى و مذهبى اهالى کرمانشاه به آنجا اعزام و رحل اقامت افکند پس از ورود به کرمانشاه طلاب و شاگردان بسیارى را تربیت نمود. با اوجگیرى انقلاب اسلامى ایران به رهبرى حضرت آیتالله امام خمینى(ره)، شهید اشرفى نیز حرکتهاى وسیعى را در کرمانشاه پایهگذارى کرد. عمدهترین مراسم که تا آنروز سابقه نداشت، در واقع جرقهاى بود در جهت شعلهورشدن یک آتش عظیم در این منطقه، مجلس بزرگداشت شهادت آیتالله حاج سید مصطفى خمینى بود که بنا به دعوت و اطلاعیه شهید اشرفى اصفهانى در مسجد آیتالله بروجردى منعقد گردید. در مجلس، سخنرانىهاى پر هیجان و انقلابى مطرح شد و ساواک با و جود بسیج تمام نیرو و قواى خود براى دستگیرى و کارشکنى در مراسم موفق نشد و سخنرانان بهطور مخفیانه از شهر خارج شدند.
ایشان جمعا مدت 23 سال در حوزه علمیه قم و 12 سال در حوزه علمیه اصفهان بود و در این مدتى که در این دو حوزه علمیه اشتغال داشت ضمن کسب علم و دانش و نیل به درجات عالیه اجتهاد، مورد توجه خاص اساتید بزرگ و علما بود و مرحوم آیتالله بروجردى و مرحوم آیتالله حاج سید محمدتقى خوانسارى به ایشان عنایت خاصىداشتند. بهطوریکه هر وقت به اصفهان مىرفت و سپس به قم مراجعت مىکرد این دو بزرگوار و همچنین دیگر علما از ایشان دیدن مىکردند.
1. تأسیس حوزه علمیه امام خمینى در کرمانشاه و اداره این حوزه.
2. بازسازى مدرسه مرحوم آیتالله بروجردى.
3. توسعه کتابخانه مدرسه مرحوم آیتالله بروجردى که قریب دو هزار جلد به کتابهاى آن اضافه نمودند.
4. تأسیس حوزه علمیه جهت خواهران، که پس از شهادت ایشان به نام حوزه علمیه شهید محراب نامگذارى شد.
5. ایجاد وحدت کامل بین روحانیت شیعه و سنى که از بزرگترین خدمات آن شهید است که در طول تصدى مسؤولیت بهعنوان امام جمعه در این رابطه سمینارهاى متعددى در شهرهاى مختلف بهویژه با حضور برادران اهل سنت تشکیل داد که اثرات بسیار مطلوبى داشته است.
6. بازسازى مسجد جامع که از برکت نماز جمعه این مسجد بازسازى کامل شده است.
7. بازنمودن شماره حسابهاى متعدد به نام مهاجرین جنگى و جبهه جنگ و بازسازى مناطق جنگى و همچنین کمک به سیلزدگان خوزستان و زلزله کرمان و طبس که تمام وجوه این شماره حسابها جمعآورى و براى نجات برادران و خواهران آسیبدیده و برادران رزمنده صرف شده است.
نقش شهید در دوران دفاع مقدس
با آغاز جنگ تحمیلى و بسیج همهجانبه مردم و قواى مسلح براى حضور در جبهه و پشتیبانى جبهههاى جنگ، آیتالله اشرفى نیز با مهم توصیف کردن مسأله جنگ، در مدت 25 ماه در تمام خطبههاى نماز جمعه و مصاحبهها و پیامهاى خود به حضور مردم در جبههها تأکید مىورزیدند.
شهید محراب، دائماً با حضور در جبههها به دیدار رزمندگان مىشتافت و مقید بود که براى آنان سخنرانى کند و با یکایک رزمندگان مصافحه مىکرد و با آنان به گفتگو مىنشست و مىفرمود: «وقتى به جبهه مىروم تا مدتى روحیهام قوى مىشود.»
علىرغم کهولت سن، مسافتهاى طولانى و راههاى صعبالعبور را به عشق دیدار دلاورمردان جبهه توحید، با وسایل نقلیه نظامى در شرایط دشوار مىپیمود. بارها در جبهههاى ایلام، قصر شیرین و پادگان ابوذر، گیلان غرب، نوسود، بستان، آبادان، خرمشهر، سومار حضور یافت و با سخنرانىهاى دلنشین، به سپاهیان اسلام روحیه بخشید. پس از آزادى قصر شیرین به آن شهر سفر کرد و با خواندن دو رکعت نماز شکر در مسجد این شهر، سپاسگزارى خود را به درگاه خداوند بهجاى آورد.
وجود آن روحانى جلیلالقدر در مناطق عملیاتى سبب دلگرمى رزمندگان و باعث شور و شوق بسیار در آنها مىگردید. یکبار پس از عزیمت به منطقه جنوب، عازم شهر آزادشده بستان گردید و زیر بمباران وحشیانه دشمن وارد شهر شد و از آنجا عازم آبادان شد. هنگام آغاز عملیات فتح المبین در دوم فروردین 1361، در قرارگاه حضور یافت و پیشنهاد کرد عملیات به نام حضرت زهرا سلام الله علیها نامگذارى شود.
در دومین سفر خود به خوزستان پس از آزادى خرمشهر، عازم اهواز شد و مردم این شهر نماز شکر را به امامت ایشان بهجاى آوردند. بعدازظهر همانروز علىرغم مخالفت فرماندهان، وى و امام جمعه اهواز عازم منطقه خرمشهر شدند و پس از ورود به شهر، به مسجد جامع در جمع رزمندگان حضور یافتند و فرمودند: «امروز یکى از روزهاى مهم اسلامى و یوم الله است و ازجمله آرزوهاى من، فتح خرمشهر بود که بحمدالله من زنده ماندم و این روز را دیدم.»
در شب جمعه هشتم مهر 1361 در منطقه غرب، عملیات مسلمبن عقیل با حضور شهید و تنى چند از مقامات کشورى و لشکرى آغاز شد. ایشان در آن شب حال عجیبى داشت و یک لحظه آرام نداشت و تا صبح به دعا و مناجات مشغول بود و لحظهاى هم به استراحت نپرداخت. نزدیکىهاى صبح بود که یک عدد گلوله توپ در نزدیکى چادر ایشان منفجر شد. فرماندهان جهت ترک آن محل اصرار کردند، اما ایشان نپذیرفت و فرمود: «من از این محل نمىروم و آماده هرگونه مسألهاى هستم، زیرا خون من رنگینتر و جان من عزیزتر از این عزیزان رزمنده نیست. من باید تا پایان عملیات اینجا باشم.» سرانجام شهید محلاتى، عبا و عمامه ایشان را برداشت و بر سر و دوش ایشان گذاشت و عصا را به دستش داده و او را عازم کرمانشاه کرد. شهید به مسأله وحدت بین شیعه و سنى اهمیتى فوقالعاده مىداد و اقدامات ایشان در این زمینه بسیار مؤثر واقع مىشد.
ایشان در توصیف شرایط تحصیلاتش در اصفهان مىگوید: در زمانى در حجرهاى با سه نفر دیگر در مدرسه نوریه اصفهان زندگى مىکردیم. بسیارى از روزها نه چاى داشتیم نه نفت و نه قند. براى مطالعه در شب از نور چراغ نفتى توالتهاى مدرسه استفاده مىکردم. در روزهاى جمعه به یکى از مساجد دورافتاده اصفهان مىرفتم و از صبح تا عصر در آن مسجد درسهاى یکهفته را دوره مىکردم، در مدت دوازده ساعتى که آنجا مطالعه مىکردم، غذاى من فقط مقدارى دانه ذرت برشته بود.در سال 1302ش در سن بیست سالگى جهت ادامه تحصیل و نیل به مقامات عالیه و دینى رهسپار حوزه علمیه قم گردید. در سال 1335 شهید اشرفى بنا به دستور مرحوم آیتالله بروجردى جهت تبلیغ و نشر معارف و احکام دین و تقویت بنیه دینى و مذهبى اهالى کرمانشاه به آنجا اعزام و رحل اقامت افکند پس از ورود به کرمانشاه طلاب و شاگردان بسیارى را تربیت نمود. با اوجگیرى انقلاب اسلامى ایران به رهبرى حضرت آیتالله امام خمینى(ره)، شهید اشرفى نیز حرکتهاى وسیعى را در کرمانشاه پایهگذارى کرد. عمدهترین مراسم که تا آنروز سابقه نداشت، در واقع جرقهاى بود در جهت شعلهورشدن یک آتش عظیم در این منطقه، مجلس بزرگداشت شهادت آیتالله حاج سید مصطفى خمینى بود که بنا به دعوت و اطلاعیه شهید اشرفى اصفهانى در مسجد آیتالله بروجردى منعقد گردید. در مجلس، سخنرانىهاى پر هیجان و انقلابى مطرح شد و ساواک با و جود بسیج تمام نیرو و قواى خود براى دستگیرى و کارشکنى در مراسم موفق نشد و سخنرانان بهطور مخفیانه از شهر خارج شدند.
ایشان جمعا مدت 23 سال در حوزه علمیه قم و 12 سال در حوزه علمیه اصفهان بود و در این مدتى که در این دو حوزه علمیه اشتغال داشت ضمن کسب علم و دانش و نیل به درجات عالیه اجتهاد، مورد توجه خاص اساتید بزرگ و علما بود و مرحوم آیتالله بروجردى و مرحوم آیتالله حاج سید محمدتقى خوانسارى به ایشان عنایت خاصىداشتند. بهطوریکه هر وقت به اصفهان مىرفت و سپس به قم مراجعت مىکرد این دو بزرگوار و همچنین دیگر علما از ایشان دیدن مىکردند.
1. تأسیس حوزه علمیه امام خمینى در کرمانشاه و اداره این حوزه.
2. بازسازى مدرسه مرحوم آیتالله بروجردى.
3. توسعه کتابخانه مدرسه مرحوم آیتالله بروجردى که قریب دو هزار جلد به کتابهاى آن اضافه نمودند.
4. تأسیس حوزه علمیه جهت خواهران، که پس از شهادت ایشان به نام حوزه علمیه شهید محراب نامگذارى شد.
5. ایجاد وحدت کامل بین روحانیت شیعه و سنى که از بزرگترین خدمات آن شهید است که در طول تصدى مسؤولیت بهعنوان امام جمعه در این رابطه سمینارهاى متعددى در شهرهاى مختلف بهویژه با حضور برادران اهل سنت تشکیل داد که اثرات بسیار مطلوبى داشته است.
6. بازسازى مسجد جامع که از برکت نماز جمعه این مسجد بازسازى کامل شده است.
7. بازنمودن شماره حسابهاى متعدد به نام مهاجرین جنگى و جبهه جنگ و بازسازى مناطق جنگى و همچنین کمک به سیلزدگان خوزستان و زلزله کرمان و طبس که تمام وجوه این شماره حسابها جمعآورى و براى نجات برادران و خواهران آسیبدیده و برادران رزمنده صرف شده است.
نقش شهید در دوران دفاع مقدس
با آغاز جنگ تحمیلى و بسیج همهجانبه مردم و قواى مسلح براى حضور در جبهه و پشتیبانى جبهههاى جنگ، آیتالله اشرفى نیز با مهم توصیف کردن مسأله جنگ، در مدت 25 ماه در تمام خطبههاى نماز جمعه و مصاحبهها و پیامهاى خود به حضور مردم در جبههها تأکید مىورزیدند.
شهید محراب، دائماً با حضور در جبههها به دیدار رزمندگان مىشتافت و مقید بود که براى آنان سخنرانى کند و با یکایک رزمندگان مصافحه مىکرد و با آنان به گفتگو مىنشست و مىفرمود: «وقتى به جبهه مىروم تا مدتى روحیهام قوى مىشود.»
علىرغم کهولت سن، مسافتهاى طولانى و راههاى صعبالعبور را به عشق دیدار دلاورمردان جبهه توحید، با وسایل نقلیه نظامى در شرایط دشوار مىپیمود. بارها در جبهههاى ایلام، قصر شیرین و پادگان ابوذر، گیلان غرب، نوسود، بستان، آبادان، خرمشهر، سومار حضور یافت و با سخنرانىهاى دلنشین، به سپاهیان اسلام روحیه بخشید. پس از آزادى قصر شیرین به آن شهر سفر کرد و با خواندن دو رکعت نماز شکر در مسجد این شهر، سپاسگزارى خود را به درگاه خداوند بهجاى آورد.
وجود آن روحانى جلیلالقدر در مناطق عملیاتى سبب دلگرمى رزمندگان و باعث شور و شوق بسیار در آنها مىگردید. یکبار پس از عزیمت به منطقه جنوب، عازم شهر آزادشده بستان گردید و زیر بمباران وحشیانه دشمن وارد شهر شد و از آنجا عازم آبادان شد. هنگام آغاز عملیات فتح المبین در دوم فروردین 1361، در قرارگاه حضور یافت و پیشنهاد کرد عملیات به نام حضرت زهرا سلام الله علیها نامگذارى شود.
در دومین سفر خود به خوزستان پس از آزادى خرمشهر، عازم اهواز شد و مردم این شهر نماز شکر را به امامت ایشان بهجاى آوردند. بعدازظهر همانروز علىرغم مخالفت فرماندهان، وى و امام جمعه اهواز عازم منطقه خرمشهر شدند و پس از ورود به شهر، به مسجد جامع در جمع رزمندگان حضور یافتند و فرمودند: «امروز یکى از روزهاى مهم اسلامى و یوم الله است و ازجمله آرزوهاى من، فتح خرمشهر بود که بحمدالله من زنده ماندم و این روز را دیدم.»
در شب جمعه هشتم مهر 1361 در منطقه غرب، عملیات مسلمبن عقیل با حضور شهید و تنى چند از مقامات کشورى و لشکرى آغاز شد. ایشان در آن شب حال عجیبى داشت و یک لحظه آرام نداشت و تا صبح به دعا و مناجات مشغول بود و لحظهاى هم به استراحت نپرداخت. نزدیکىهاى صبح بود که یک عدد گلوله توپ در نزدیکى چادر ایشان منفجر شد. فرماندهان جهت ترک آن محل اصرار کردند، اما ایشان نپذیرفت و فرمود: «من از این محل نمىروم و آماده هرگونه مسألهاى هستم، زیرا خون من رنگینتر و جان من عزیزتر از این عزیزان رزمنده نیست. من باید تا پایان عملیات اینجا باشم.» سرانجام شهید محلاتى، عبا و عمامه ایشان را برداشت و بر سر و دوش ایشان گذاشت و عصا را به دستش داده و او را عازم کرمانشاه کرد. شهید به مسأله وحدت بین شیعه و سنى اهمیتى فوقالعاده مىداد و اقدامات ایشان در این زمینه بسیار مؤثر واقع مىشد.
شهادت
ایشان
پس از 80 سال زندگى پرافتخار خود و خدمت به اسلام و قرآن، توسط یکى از
مزدوران آمریکا و منافقین کوردل در ساعت 12 ظهر 23 مهرماه 1361 در سنگر
نماز جمعه مسجد جامع و در محراب نماز به افتخار شهادت نائل آمد و طومار
زندگى پرافتخارش نه تنها بسته نشد بلکه ورقى دیگر خورد و نامش در صحنه گیتى
مانند خورشید براى همیشه مىدرخشد، روحش شاد و نامش جاویدان باد.
خاطراتی از مراودات شهیدآیت الله اشرفی اصفهانی با رهبر معظم انقلاب
به
نقل از پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی
خامنه ای،23 مهرماه سالروز شهادت چهارمین شهید محراب، آیتالله اشرفی
اصفهانی است که در راه بازگشت از نماز جمعهی کرمانشاه به دست منافقین به
شهادت رسید. «شهید عزیز محراب این جمعهی ما ... در جبههی دفاع از حق از
جمله اشخاصی بود که مایهی دلگرمی جوانان مجاهد بود و از مصادیق بارز
«رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْه» بود. و رفتن او ثلمه بر
اسلام وارد کرد.»1
در کرمانشاه هستیم. حجتالاسلاموالمسلمین حسین اشرفی اصفهانی، فرزند ارشد چهارمین شهید محراب، ما را به منزل پدری دعوت میکند تا خاطراتی از مراودات رهبر معظم انقلاب و شهید آیتالله اشرفی اصفهانی را مرور کنیم.
نخستین آشنایی
هنگامی که آیتالله بروجردی مرحوم پدر ما را به کرمانشاه فرستادند، حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای در مشهد بودند. آن موقع من در سفری به همراه مرحوم پدرم به منزل یکی از علمای بزرگ مشهد رفتیم. دههی محرم بود و چند نفر آنجا منبر میرفتند؛ از جمله آقای طبسی و رهبر معظم انقلاب. مرحوم پدر ما پای منبر ایشان نشستند و بعد به من گفتند این آقای «آسید علی آقا» عجب منبریِ خوبی است. آن موقع پدر ما در کرمانشاه، نمایندهی آیتالله بروجردی بودند و آقا را ندیده بودند. بعد از اینکه منبر تمام شد، آقا تشریف آوردند نزد پدر ما و از آن موقع ارتباط پدر ما و مقام معظم رهبری شروع شد. این ماجرا حدوداً به 45 سال پیش بازمیگردد.
هجرت به کرمانشاه به امر آیتاللهالعظمی بروجردی
شهید اشرفی اصفهانی به امر مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی و برای ادارهی حوزهی علمیهای که مرحوم آقای بروجردی در کرمانشاه ساخته بودند، از قم به این شهر اعزام شدند. در آن هنگام بنده در مدرسهی فیضیه قریب به 19 سال بود که با پدرم در حجرهای زندگی میکردیم و والده و اخوان و همشیرههای من در اصفهان بودند. در واقع مرحوم پدر از نظر مالی قدرت پرداخت اجاره نداشتند که بتوانند خانواده را در قم سکونت بدهند. البته مرحوم پدر تمایل داشتند که در قم بمانند اما آیتالله بروجردی به پدر فرمودند که من اگر استاد و مرجع تو هستم، میگویم وظیفه داری که بروی. مرحوم والد ما آمدند حجره و گفتند ما باید به کرمانشاه برویم و بدون اینکه با مادرمان در اصفهان صحبت کنند، آمادهی حرکت شدند. با یک اتوبوس که 24 روحانی برجسته از قم در آن حاضر بودند، به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. خطیب مشهور مرحوم آقای فلسفی هم در این جمع بودند. وقتی به کرمانشاه رسیدیم، مثل وضعیت حکومت نظامی خیابانها را بسته بودند و نیروهای نظامی با تجهیزات در خیابان بودند. مردم هم که مقلد آقای بروجردی بودند و به ایشان علاقهی بسیار زیادی داشتند، برای استقبال از ما کنار خیابانها ایستاده بودند و صلوات میفرستادند. آمدیم و در حوزهی علمیه مستقر شدیم. مرحوم والد ما ظهرها و شبها در این محل نماز جماعت میخواندند. قریب سی سال ایشان در این مسجد و مدرسه نماز خواندند. حتی آن جمعهای که ایشان شهید شدند، شب قبلش در مسجد نمازشان را خواندند و ظهر فردا بعد از اقامهی نماز جمعه به شهادت رسیدند.
سرِ راه کربلا، میآییم کرمانشاه
شهید محراب مقید بودند که از افراد سرشناس و افرادی که به حضرت امام رحمهالله ارادت داشتند برای تبلیغ دعوت نمایند. لذا شخصیتهایی همچون آقای فلسفی، آیتالله جنتی، آیتالله یزدی، آیتالله گرامی، مرحوم کافی و مرحوم طالقانی به دعوت مرحوم پدر به کرمانشاه میآمدند و منبر میرفتند. به همین دلیل مرحوم پدر از آیتالله خامنهای دعوت کردند تا برای سخنرانی و تبلیغ به کرمانشاه بیایند. ایشان ابتدا از این دعوت استقبال کردند، اما بعدها چون فعالیتهای ایشان در مشهد زیاد بود و جلسات زیادی هم داشتند و کمکم مبارزات ایشان علیه رژیم ستمشاهی هم شدت گرفت، به همین خاطر به مرحوم پدر پیغام دادند که فعلاً از آمدن به کرمانشاه معذورند. پس از انقلاب هم که رفت و آمد خانوادگی برقرار شد، وقتی والد ما برای آمدن به کرمانشاه از ایشان دعوت کردند، گفتند من گرفتارم و انشاءالله زمانی که خواستیم برویم کربلا، سر راه میآییم کرمانشاه.
شما آقای خامنهای هستید؟
هنگامی که رهبر انقلاب، نمایندهی امام خمینی رضواناللهعلیه در جبهههای جنگ بودند، دو بار به منزل ما آمدند. در یکی از این دیدارها آقا چون با لباس نظامی و کلاه مخصوص بودند، پدرمان ابتدا ایشان را نشناختند. اما پس از چند لحظه مرحوم ابوی پرسیده بودند شما آقای خامنهای هستید؟ آقا هم پاسخ میدهند بله و برای دیدن شما آمدهام. بعد که ایشان داخل منزل آمده بودند، والدهی ما برایشان چای آوردند. والده تعریف میکردند که مرحوم پدر به دلیل کهولت سن، با دستانی لرزان یک چای و یک بسته گز جلوی آقا گذاشتند که بعدها نیز حضرت آقا به این خاطره اشاره کردند.
پینوشت:
1. پیام امام خمینی رحمهالله در تجلیل از شخصیت شهید محراب آقای اشرفی اصفهانی- 1361/7/23
در کرمانشاه هستیم. حجتالاسلاموالمسلمین حسین اشرفی اصفهانی، فرزند ارشد چهارمین شهید محراب، ما را به منزل پدری دعوت میکند تا خاطراتی از مراودات رهبر معظم انقلاب و شهید آیتالله اشرفی اصفهانی را مرور کنیم.
نخستین آشنایی
هنگامی که آیتالله بروجردی مرحوم پدر ما را به کرمانشاه فرستادند، حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای در مشهد بودند. آن موقع من در سفری به همراه مرحوم پدرم به منزل یکی از علمای بزرگ مشهد رفتیم. دههی محرم بود و چند نفر آنجا منبر میرفتند؛ از جمله آقای طبسی و رهبر معظم انقلاب. مرحوم پدر ما پای منبر ایشان نشستند و بعد به من گفتند این آقای «آسید علی آقا» عجب منبریِ خوبی است. آن موقع پدر ما در کرمانشاه، نمایندهی آیتالله بروجردی بودند و آقا را ندیده بودند. بعد از اینکه منبر تمام شد، آقا تشریف آوردند نزد پدر ما و از آن موقع ارتباط پدر ما و مقام معظم رهبری شروع شد. این ماجرا حدوداً به 45 سال پیش بازمیگردد.
هجرت به کرمانشاه به امر آیتاللهالعظمی بروجردی
شهید اشرفی اصفهانی به امر مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی و برای ادارهی حوزهی علمیهای که مرحوم آقای بروجردی در کرمانشاه ساخته بودند، از قم به این شهر اعزام شدند. در آن هنگام بنده در مدرسهی فیضیه قریب به 19 سال بود که با پدرم در حجرهای زندگی میکردیم و والده و اخوان و همشیرههای من در اصفهان بودند. در واقع مرحوم پدر از نظر مالی قدرت پرداخت اجاره نداشتند که بتوانند خانواده را در قم سکونت بدهند. البته مرحوم پدر تمایل داشتند که در قم بمانند اما آیتالله بروجردی به پدر فرمودند که من اگر استاد و مرجع تو هستم، میگویم وظیفه داری که بروی. مرحوم والد ما آمدند حجره و گفتند ما باید به کرمانشاه برویم و بدون اینکه با مادرمان در اصفهان صحبت کنند، آمادهی حرکت شدند. با یک اتوبوس که 24 روحانی برجسته از قم در آن حاضر بودند، به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. خطیب مشهور مرحوم آقای فلسفی هم در این جمع بودند. وقتی به کرمانشاه رسیدیم، مثل وضعیت حکومت نظامی خیابانها را بسته بودند و نیروهای نظامی با تجهیزات در خیابان بودند. مردم هم که مقلد آقای بروجردی بودند و به ایشان علاقهی بسیار زیادی داشتند، برای استقبال از ما کنار خیابانها ایستاده بودند و صلوات میفرستادند. آمدیم و در حوزهی علمیه مستقر شدیم. مرحوم والد ما ظهرها و شبها در این محل نماز جماعت میخواندند. قریب سی سال ایشان در این مسجد و مدرسه نماز خواندند. حتی آن جمعهای که ایشان شهید شدند، شب قبلش در مسجد نمازشان را خواندند و ظهر فردا بعد از اقامهی نماز جمعه به شهادت رسیدند.
سرِ راه کربلا، میآییم کرمانشاه
شهید محراب مقید بودند که از افراد سرشناس و افرادی که به حضرت امام رحمهالله ارادت داشتند برای تبلیغ دعوت نمایند. لذا شخصیتهایی همچون آقای فلسفی، آیتالله جنتی، آیتالله یزدی، آیتالله گرامی، مرحوم کافی و مرحوم طالقانی به دعوت مرحوم پدر به کرمانشاه میآمدند و منبر میرفتند. به همین دلیل مرحوم پدر از آیتالله خامنهای دعوت کردند تا برای سخنرانی و تبلیغ به کرمانشاه بیایند. ایشان ابتدا از این دعوت استقبال کردند، اما بعدها چون فعالیتهای ایشان در مشهد زیاد بود و جلسات زیادی هم داشتند و کمکم مبارزات ایشان علیه رژیم ستمشاهی هم شدت گرفت، به همین خاطر به مرحوم پدر پیغام دادند که فعلاً از آمدن به کرمانشاه معذورند. پس از انقلاب هم که رفت و آمد خانوادگی برقرار شد، وقتی والد ما برای آمدن به کرمانشاه از ایشان دعوت کردند، گفتند من گرفتارم و انشاءالله زمانی که خواستیم برویم کربلا، سر راه میآییم کرمانشاه.
شما آقای خامنهای هستید؟
هنگامی که رهبر انقلاب، نمایندهی امام خمینی رضواناللهعلیه در جبهههای جنگ بودند، دو بار به منزل ما آمدند. در یکی از این دیدارها آقا چون با لباس نظامی و کلاه مخصوص بودند، پدرمان ابتدا ایشان را نشناختند. اما پس از چند لحظه مرحوم ابوی پرسیده بودند شما آقای خامنهای هستید؟ آقا هم پاسخ میدهند بله و برای دیدن شما آمدهام. بعد که ایشان داخل منزل آمده بودند، والدهی ما برایشان چای آوردند. والده تعریف میکردند که مرحوم پدر به دلیل کهولت سن، با دستانی لرزان یک چای و یک بسته گز جلوی آقا گذاشتند که بعدها نیز حضرت آقا به این خاطره اشاره کردند.
پینوشت:
1. پیام امام خمینی رحمهالله در تجلیل از شخصیت شهید محراب آقای اشرفی اصفهانی- 1361/7/23