سردار شهید حمزه بابایی

فرمانده گردان توحید تیپ قمر بنی هاشم 


زندگی نامه 

شهید حمزه بابایی در آبان ماه 1341 در خانواده ای مذهبی بعد از سیزده سال انتظار پدر و مادر پا به عرصه وجود گذاشت. در همین جا لازم به یاد آوری است که در سال 1342 بود که امام فرمود سربازان من اکنون در گهواره هستند و این برادر شهیدمان مصداق راستین این کلام امام است . او در سایه مهر پدر و دامان پاک مادر دوران طفولیت را سپری و پا به دوران تحصیلات ابتدایی نهاد . پس از طی تحصیلات ابتدایی و راهنمایی در سال 1357-1358 با اخذ دیپلم تجربی از دبیرستان امام خمینی فارغ التحصیل گردید و زندگی مبارزاتی وی از سال آخر دبیرستان در اوج گیری انقلاب اسلامی با شرکت در تظاهرات دانش آموزی شروع شد. در این سال بود که شهید به همراه سایر دوستان مذهبی اش برای اولین بار شعار مرگ بر شاه را سر دادند و با این عمل ترس سایرین نیز ریخته شد . او پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان که همزمان با توطئه های شرق و غرب در استان های حساس مانند سیستان و بلوچستان، کردستان، خوزستان، و شهر گنبد و غیره بود جهت مبارزه با ضد انقلابیون و توطئه گران و قاچاقچیان مواد مخدر و اسلحه ،توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مبارکه به سیستان و بلوچستان اعزام شد . در ایران شهر شهید بابایی و دیگران ، روزها علاوه بر ایفای نقش نظامی – سیاسی خود به تبلیغ فرهنگ جمهوری اسلامی می پرداخت و با شعار نویسی بر روی دیوار ها و پخش اعلامیه های تبلیغاتی و غیره سعی داشت صدای انقلاب اسلامی را به گوش مردم جهان و به خصوص اهالی محروم آن دیار برساند. عصر یکی از روزها که حدود 2 ماه از ماموریت شهید میگذشت هنگام بازگشت به پادگان با خاموشی بی موقع و بی سابقه ای مواجه گردید که بعدا متوجه میگردد استکبار جهانی به سر کردگی آمریکای جنایت کار و شوروی تجاوز گر و به وسیله نوکر سر سپرده خود یعنی صدام جنایت کار به میهن اسلامی ایران از جنوب کشور حمله ور شده است و لذا برادر شهید به اتفاق سایر برادران مسئولیتشان سنگین تر میشود و در رابطه با تذکر دادن به مردم در مورد رعایت خاموشی به موقع و رعایت جهات امنیتی شبانه روز فعالیت میکرد و یک دم آرامش نداشت . سرانجام پس از اتمام سه ماه ماموریت پر ماجرا به مبارکه باز میگردد  و این بار به یکی دیگر از استانهای محروم و پر آشوب جهت خدمت به جمهوری اسلامی ایران و سرکوبی ضد انقلاب و بالاخره منافقین ماموریت می یابد و به دنبال این ماموریت شهید به کامیاران و به غرب کشور اعزام میشود و در طی این ماموریت به دلیل رشادت های وی بار ها از طرف فرماندهان خود مورد تقدیر قرار میگیرد.

شهید حمزه بابایی پس از سپری کردن ماموریت خود در غرب کشور به دلیل نیاز جبهه های جنوب به سوی جنوب کشور کربلای دارخوین میشتابد و در عملیات شکست حصر آبادان شرکت، و در این عملیات نقش بسیار مهمی را ایفا مینماید و پس از پایان ماموریت به مبارکه باز میگردد و سپس مجددا برای شرکت در عملیات بیت المقدس راهی جبهه های جنوب میشود و در مرحله اول این عملیات دچار موج انفجار میشود و به مدت دو روز بی هوش میشود ولی با این وجود به نبرد بی امان خود ادامه میدهد تا این که بعد تثبیت مواضع از پیش تعیین شده با اصرار برادران به پشت جبهه انتقال میابد و پس از چند روز استراحت برای شرکت در مرحله دوم و سوم این عملیات مجددا عازم جبهه میشود و پس از مدت یک ماه از عملیات بیت المقدس باز میگردد و خود را برای عملیاتی دیگر به نام عملیات رمضان مهیا میسازد و در عملیات رمضان شرکت میکند و در مرحله اول این عملیات از ناحیه دست و پا مجروح می گردد و از بقیه عملیات رمضان به علت جراحت داشتن محروم می شود ولی تاب نمی آورد و برای عملیات والفجر مقدماتی عازم جبهه های جنوب غربی میشود  و از طرف فرمانده تیپ قمر بنی هاشم (ع) به عنوان فرمانده گردان توحید از تیپ قمر بنی هاشم معرفی میگردد . الحق که به خوبی از عهده این مسئولیت بر می آید و تا قبل از شروع عملیات والفجر مقدماتی در منطقه رقابیه که میدان های پاک سازی نشده از مزدوران بعثی مانده بود برادر شهیدمان در صدد بر می آید تا این مین ها را خنثی نماید و از صبح تا عصر با عده ای دیگر از برادران به میدان های مین می روند و مین های حساس و پر خطر را خنثی نماید تا اینکه یکی از روزها مین (کاجی ) که بسیار حساس شده بود و کسی جراًت نزدیک شدن به آن را نداشت و از طرف دیگر خطر انفجار داشت برادر شهیدمان با رشادت تمام شروع به خنثی نمودن این مین نمود و وقتی که چاشنی را از مین جدا نمود چاشنی در دستش منفجر شد و دوانگشت دستش آسیب دید و در اورژانس همان منطقه مداوا گردید  تا کمی بهتر شده و بالاخره در عملیات والفجر مقدماتی شرکت نمود و ضربات سنگینی بر کافران بعثی وارد آورد و بعد از این مدت گردان را به منطقه زید آوردند و پس از مدتی گردان ماموریتش تمام شد  ولی برادر شهیدمان هنوز در جبهه مانده بودو با دوستانش  همچون شهید حاج علی محمد ضیایی در خط پدافند دو ماه دیگر ایستاد و دراین دو ماه شبها به کانال کنی به صورت تونل و روزها هم به مطالعه و کارهای دیگر سرگرم بود و علاقه زیادی به خط مقدم جبهه داشت بعد از دوماه که ماموریت ایشان به 7ماه رسید بود به مرخصی آمد و دوباره برگشت و این بار بعد از چند روز که در اهواز بود به جمعی از برادران برای عملیات والفجر چهار به سنندج رفت و از  آنجا به مریوان و در این موقع برادرمان در واحد طرح و برنامه بودند و در مریوان روزها به شناسائی منطقه دشمن می رفتند تا زمینه را برای عملیاتی گسترده فراهم نمایند و این کارشان تا یک ماه و نیم ادامه داشت تا اینکه کلیه نیروها را به منطقه آوردند و این برادر شهیدمان را به عنوان راهنما ی گردان و معاونت گردان سلمان معرفی کردند و چیزی نگذشت که شب موعود شب دیدار مهدی شب عملیات فرا رسید و آنها به خط مقدم رفتند و عجیب که شب عملیات برادر شهیدمان خیلی خوشحال بود و همه را حیرت زده کرده بود عملیات شروع شد شهید بابائی در این عملیات زحمات زیادی را متحمل شد و دو روز بعد از عملیات براثر اصابت تیر و ترکش از ناحیه پا مجروح گشت که وی را به بیمارستان انتقال دادند و بعد از بهبودی به مشهد مقدس عزیمت نمود و مثل اینکه اینبار از امام هشتم خواهش کرد که شهادت را برایش از خدا طلب نماید و بعد از زیارت مشهد مقدس به جبهه بازگشت و باز هم به واحد طرح و برنامه رفت و در این مدت خدا می داند با  چه زحماتی روزها را سپری کرد و خودش می گفت من سختی در جبهه را دوست دارم شاید خدا جهادم را قبول کند وی از افرادی بود که همش در صف نمازهای جماعت دیده می شد و بعضی از شبها که حدود ساعت 2نصف شب ما اتفاقی از خواب بیدار می شدیم برادرمان را در حال گریه و راز و نیاز با معبودش می دیدیم و بعد از نماز شب به مسجد می رفت و خود را برای نماز صبح آماده می کرد و بعد از نماز صبح هر روز زیارت عاشورا می خواند و بعد از سه ماه در این گردان به گردان سلمان باز گشت و گردان را مجدداً سازماندهی نمود و از سنندج به منطقه رقابیه رفت و در آنجا بعد از چند شب عملیات پیروزمندانه خیبر آغاز شد و نیروها را به جزیره مجنون جنوبی آوردند و شهید درآنجا عاشقانه به کار خود پرداختند و پس از چند روز که نیروها را به خط مجنون آورده بودند در روز 16/12/62 بود که پاتک عراق شروع شد و این برادر در این عملیات یک قسمت از خط پدافند را با مسئولیت خود حفاظت می نمود و با دلگرمی و شجاعت بسیار نیروها را سر میزد و به آنها روحیه می داد و در شب ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ بود که یکی از برادران گفت آخرین وصیتم را به شما می کنم که مواظب بچه های مردم باشید و هما روز ساعت چهار بعدازظهر بود که ترکش به سر وی اصابت نمود و مجروح گردید و در همین موقع بود که سرش هدف تیر قرارگرفت و تا چند لحظه ای که زنده بود برادران اصرار داشتند که روی زخمش را ببندند ولی شهید می گفت اول زخمهای دیگر برادران را ببندید بعدا سراغ من بیایید و بعد از چند لحظه ای با گفتن اشهد عاشقانه به سوی معشوق پرواز کرد و از این دنیای فانی به سوی جهان باقی شتافت یادش گرامی و راهش پر رهرو باد 

به امید ادامه راهش 


چند جمله ای از زبان مادر شهید : او دوران کودکی را با اخلاق و رفتار بسیار خوب و مظلومانه گذراند و پرورش یافت هیچکس از دست او شکایت نکرد و ناراحتی نداشت او در مسائل بیت المال بسیار حساس بود و به هیچ وجه راضی نبود که کسی از مسائل بیت المال استفاده شخصی نماید همچنین در تاریخ ۲۵ بهمن ۱۳۶۰ به طرز خیلی ساده و اسلامی ازدواج نمود برای دامادیش لباس نو تهیه کرده بودیم اما حاضر نشد بپوشد و به مادرش گفت به خدا قسم اگر به خاطر دلخوشی شما همین لباس ساده بسیجی را هم نمی پوشم و این هم برای حفظ ظاهری است و گرنه عروسی اصلی من چند صباحی دیگر است و این اشاره ای بوده است از انتظار وی به لقاء پروردگار و پرواز عاشقانه اش به سوی معشوق اصلی و همیشگی است .


وصیت نامه سردار شهید حمزه بابایی 

بسم الله الرحمن الرحیم 

انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیل الله ذالکم خیر لکم ان کنتم تعلمون (قرآن کریم  سوره توبه آیه 40)

برای جنگ با کافران سبکبار و مجهز بیرون شوید و با فوج پیاده و سواره آسان یا تشکیل در راه خدا با مال و جان جهاد کنید این کار شما را بسی بهتر خواهد بود اگر مردمی با فکر و دانش باشید . (قرآن کریم سوره توبه آیه 40) 

با درود و سلام بر پیامبر بزرگ اسلام محمد ابن عبدالله (ص) و بر امامان شیعه و آخرین ذخیره الهی حضرت مهدی موعود و نائب بزرگ وارش امام امت خمینی کبیر و روحانیت در خط امام . 

خداوند را شکر و سپاس می گویم که به واسطه رهبری بزرگ از خاندان عصمت و طهارت بر ما منت گذاشت و بزرگ ترین نعمت هایش را بر ما ارزانی داشت و توفیق بزرگی نصیب من کرد که از گمراهی نجات پیدا کنم و راه سعادت در پیش گیرم خدایا من گنهکار اعتراف می کنم که لیاقت نداشتم به چنین مکان هایی پا گذارم جائی که خون بهترین سربازان اسلام ریخته ولی لطف تو شامل شد بر حال من . 

پس پروردگارا از تو می خواهم که تا آخرین لحظه عمرم توفیق ترک معاصی و خدمت به اسلام نصیبم کنی و از انحرافات نجاتم دهی . خدایا از تو می خواهم که مرگم را شهادت در راهت قرار دهی و چنان سبب سازی که اعضا و جوارهم جز در راه رضای تو حرکتی نکند . خدایا با دلی پر امید به دنبال رزمندگانت حرکت کردم و به سوی تو آمدم از تو می خواهم که لحظه ای مرا به خود وا مگذاری . پروردگارا در جهاد صبری به من عطا کن که با ناملایمات بسازم و در راه رسیدن به هدف پا فشاری کنم . خدایا در راهت قدم هایم را وسیع کن . سلام و درود بر شما امت شهید پرور ایران ای پیروان راستین علی ابن ابی طالب ( ع ) ای کسانی که خداوند بر شما منت گذاشت و بزرگ ترین نعمت هایش را به شما هدیه کرد . اینک شما را در امتحان الهی و در محضر خداوند هستید به دنیا و آرزوهای دنیوی دل نبندید . بلاخره همگی ما رفتنی هستیم چه فایده دارد چند روزی خوش بودن من نمی توانم و لیاقتی ندارم که به شما وصیت کنم چون در میان شماها بهترین بندگان خدا وجود دارند ولی چند تذکر می دهم امیدوارم که خداوند همگی ما را هدایت کند ملت عزیز شماها تاکنون ثابت کرده اید که لیاقت دارید خداوند شما را وسیله نجات مستضعفین قرار دهد ولی کار تمام نشده و دشمنان در کمین شما هستند و می خواهند ضربه های سنگین بر شما وارد کنند و شما ان شا الله با هوش یاری کامل پوزه همه آن ها را به خاک خواهید مالید . بزرگ ترین مسئله ای که برای ما شیعیان سرنوشت ساز بوده از صدر اسلام تا کنون مسئله ولایت بوده که از زمان حضرت علی ( ع ) همان مسائلی که می دانید پیش آمد و الان هم دشمن دارد همان برنامه را پیاده می کند و اگر ما ولایت نداشته باشیم هیچ چیز نداریم دشمن در مرحله اول نمایندگان امام را تضعیف می کنند و سپس با برنامه های دراز مدت امام را مورد هدف قرار بدهد که با هوشیاری شما این آرزوها را به گور خواهد برد مسئله دیگر جنگ است که آن را سر لوحه امورتان قرار دهید که جنگ نعمت بزرگی است و ما پیرو کسی هستیم که در کربلا در برابر سپاهیان دشمن شهادت را بر خواری و ذلت ترجیح داد و شما ملت باید با اسلحه و جنگ مانوس باشید و خود را از نظر معنویت تقویت کنید و قدر رهبر انقلاب را بدانید و او را تنها نگذارید و مواظب باشید دچار مطالع دنیوی نشوید و دین خود را در مقابل کمی غذا و غیره نفروشید از کسانی که در رابطه با انقلاب باز هم شکی دارند می خواهم که کمی فکر کنید و ببینید شهدا ما برای چه حرکت کردند . مگر آن ها از دنیا سیر بودند یا دنبال پست و مقام . پس چه چیزی آن ها را این چنین حرکت داد خدای ناکرده از کسانی نباشید که خداوند به آن ها غضب نموده و هر کس را خدا خوار و زبون کند هیچ کس نمی تواند عزیز گرداند . در آخر از همگی شما عزیزان می خواهم که برای من طلب آمرزش و مغفرت کنید که بیشتر از هر چیز به آمرزش خداوند محتاج هستم و کسانی که از من ناراحتی دارند به خاطر خدا مرا حلال کنند اگر حقی از کسی پایمال کردم و یا حقی از کسی بر گردن من است بر من ببخشید یا از پدرم مطالبه کنید و این جانب اگر خداوند قبول کند برای رضای خداوند قدم به جبهه گذاشتم و تا کنون برای اسلام هیچ خدمتی نکرده ام و از هیچ شخصی یا ارگانی توقعی ندارم و از پدر و مادرم هم می خواهم در برابر شهادت من بر کسی منت نگذارند و به هیچ وجه در برابر خون من مسائل مادی را قرار ندهند . حدود چهار ماه روزه و دو سال نماز قضا دارم که اگر توانستید به نیابت اینجانب قضا کنید و اگر چنان چه از مال دنیا چیزی دارم هر طوری که احکام اسلام است رفتار کنید و بدانید که جان دادن هزاران تن از ماها با یک لحظه از مصائب اهل البیت نمی توان مقایسه کرد و جان ماها ارزش ندارد . امید وارم خداوند رحمتش را به همگی ما شامل گرداند و توفیق زیارت کربلا در دنیا و شفاعت حسین در آخرت نصیب ما گرداند . والسلام 

الهی هسب لی کمال الما نقطاع الیک

27 / 11 / 62  ساعت هشت شب

حمزه بابائی


شهر شهیدان خدا