تکه ای ازکتاب: بنده خدا
خیابان شهید عجب گل، بن بست تجلی، منزل کوچک ما آنجا بود. بعد ازسال ها مستاجری، این خانه را پدر ما خرید و ما از مستاجری نجات یافتیم. در همان منزل بود که ابراهیم همراه پدر و برادرم تمرین ورزش باستانی را شروع کرد. ابراهیم درهمان خانه هیئت برگزار میکرد و بسیاری ازجوانان محل را جذب این گونه محافل نمود. منزل ما از دو اتاق کوچک تودرتو تشکیل شده و فضای زیادی نداشت. اما با اینحال، بیشتر اوقات مجلس روضه امام حسین (ع) در این خانه برقرار بود. یکی از روحیات پدرم این بود که جلوی درب خانه را معمولا یک لامپ نصب می کرد تا این کوچه ی باریک و تاریک، روشن شود. هرچند که هفته ای یکبار حداقل، این لامپ را سرقت میکردند! ازدیگر ویژگی های پدر این بود که می گفت: صبح تا غروب لای درب خانه را بازبگذارید تااگر کسی، همسایه ای، احتیاجی دارد یا چیزی میخواهد، راحت باشد. یک شب درب منزل ما هنوز باز مانده بود. ما دور سفره مشغول شام بودیم. شام که تمام شد سفره را جمع کردیم که یکباره یک نفر ازدر وارد شد و گفت: یاالله...
منبع:سلام بر ابراهیم جلد دوم؛ص.21
95,000 ریال