محکم بگیریدش! راستی دم دراورده! من اول تکلیفم رو با تو مردنی، توی جغله معلوم کنم! یعنی باید معلوم کنم!

این را رادی گفت و بعد ابروهایش را بالا انداخت. دستی به سبیل شاه عباسی اش کشید. شکم کنده اش را جلو داد.نگاهی به اکبر کاراته کرد و ریز خندید. قیچی اش را دوباره باز و بسته کردو گفت:

زهرمار! کم کم خندیدن را نشونت می دم! اکبر کاراته چشم های عسلی اش را تیز کرد و زل زد به رادی. انگار موجی شد. یکدفعه بلند بلند خندید. صدایش مقر را پر کرد.

نوچه رادی، همه مثل خودش بودند. مثل غول بیابونی بودند؛ گنده و خپل.