حقیقتا چهرههای شهدای برجسته اصفهان همین حالا مثل ستاره دارند میدرخشند. همین حالا راه انقلاب را به ما نشان میدهند؛ بالنجم هم یهتدون. با این ستارهها میشود راه را پیدا کرد.
روایتی کوتاه از 25 آبان 1361 سالروز تشییع 370 شهید در اصفهان
مشاهده و دانلود مستند در ادامه مطلب
به گزارش روابط عمومی شبکه افق، اصفهان در دوران مبارزات ملت ایران علیه رژیم شاه و پس از پیروزی انقلاب در دوران دفاع مقدس و دیگر عرصه های حراست از نظام اسلامی، یکی از پیشروترین استان ها بوده و اصفهانی ها همیشه در صف نخست دفاع از آرمان های اسلام و قرآن بوده اند. عملیات محرم در دوران جنگ هشت ساله یکی از جلوه های ایثار و فداکاری رزمندگان اصفهانی به شمار می رود؛ محرم از جمله عملیات هایی است که عمده ی بار آن بر دوش فرزندان اصفهان بود و این خود برگ طلایی دیگری از مبارزات مقاومت و ایثارگری مردمان نصف جهان محسوب می شود. لشکر های امام حسین (ع)، نجف اشرف و کربلا که بیش از نیمی از کادر و فرماندهی آن اصفهانی بودند و تیپ قمر بنی هاشم، عملیات محرم را آبان ماه سال ۱۳۶۱ انجام دادند، عملیاتی که ۱۰ روز به طول انجامید و سرانجام ۲۵ آبان همان سال بود که ۳۷۰ تن از شهدای محرم بر دوش مردم اصفهان تشییع شدند.
خیابان
شهید عجب گل، بن بست تجلی، منزل کوچک ما آنجا بود. بعد ازسال ها مستاجری،
این خانه را پدر ما خرید و ما از مستاجری نجات یافتیم. در همان منزل بود که
ابراهیم همراه پدر و برادرم تمرین ورزش باستانی را شروع کرد. ابراهیم
درهمان خانه هیئت برگزار میکرد و بسیاری ازجوانان محل را جذب این گونه
محافل نمود. منزل ما از دو اتاق کوچک تودرتو تشکیل شده و فضای زیادی نداشت.
اما با اینحال، بیشتر اوقات مجلس روضه امام حسین (ع) در این خانه برقرار
بود. یکی از روحیات پدرم این بود که جلوی درب خانه را معمولا یک لامپ نصب
می کرد تا این کوچه ی باریک و تاریک، روشن شود. هرچند که هفته ای یکبار
حداقل، این لامپ را سرقت میکردند! ازدیگر ویژگی های پدر این بود که می
گفت: صبح تا غروب لای درب خانه را بازبگذارید تااگر کسی، همسایه ای،
احتیاجی دارد یا چیزی میخواهد، راحت باشد. یک شب درب منزل ما هنوز باز
مانده بود. ما دور سفره مشغول شام بودیم. شام که تمام شد سفره را جمع کردیم
که یکباره یک نفر ازدر وارد شد و گفت: یاالله...
سید
حسین طحامی (کشتی گیر قهرمان جهان ) به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها
ورزش میکرد. هرچند مدتی بود که سید به مسابقات قهرمانی نمیرفت، اماهنوز
بدنی بسیار ورزیده و قوی داشت.
بعد از پایان ورزش روکرد به حاج حسن وگفت: حاجی، کسی هست بامن کشتی بگیره؟
حاج حسن نگاهی به بچه ها کرد وگفت: ابراهیم، بعد هم اشاره کرد؛ برو وسط گود.
معمولا درکشتی پهلوانی، حریفی که زمین بخورد، یا خاک شود می بازد.
کشتی
شروع شد. همه ما تماشا میکردیم. مدتی طولانی دوکشتی گیر درگیربودند. اما
هیچکدام زمین نخوردند.فشار زیادی به هردو نفرشان آمد، اماهیچکدام نتوانست
حریفش را مغلوب کند، این کشتی پیروز نداشت.
بعد ازکشتی سید حسین بلندبلند می گفت: بارک الله، بارک الله، چه جوان شجاعی، ماشاءالله پهلوون!